بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
دفتر خط خورده ام را باز می کنم اما هر بار ه کمی می نویسم رویش خط قرمزی می کشم و دوباره از اول شروع می کنم این بار هم مانند دفعات قبل با عصبانیت دفترم را کنار گذاشتم نمی دانم چرا اما از تو نوشتن سخت است چون هیچگاه احساساتم را درک نکردی حداقل مطمئن هستم که این حقیقتی محض است اگر فقط کمی با من بودی چه کارها که برایت نمی کردم می خواهم با تو پیمان ببندم که همیشه در کنارت خواهم ماند اما می دانم که تو این پیمان را خواهی شکست پس باز هم صبر میکنم
زیرا این تنها کار ممکن است
وقتی عاشق می شی دیگه دنیا برات تیره و تار می شه نه اینکه از دنیا خسته بشی نه دیگه دنیا برات اهمیتی نداره فقط یک چیز مهمه اونم وجود شخصی که عاشقشی همیشه این فکرو می کنی که فردا چی می شه هنوز کسی باهاته هنوز دوست داره؟؟؟این تنها سوالی که همیشه از خودت می پرسی یعنی هنوزم دوسم داره؟؟؟
گاهی وقتا توی زندگی به مشکلاتی بر می خوری که قابل حل نیست در این مواقع فقط به امید اون زنده ای و
می گی تا اونو دارم مشکلات هیچ اهمیتی ندارن یه زمانی منم مثل تو عاشق بودم عاشق همه چیز من عاشق زیبایی هام هر چیزی رو که قشنگ باشه باید پرستید پس تو که از همه قشنگ تری فقط تو رو می پرستم می دونی چرا؟
چون تو هیچ وقت منو تنها نمی ذاری اگه هیچ کسو هم نداشته باشم
تو که هستی
این از همه قشنگ تره
صورتش مانند آسمان آبی و نگاه هایش امواج دریا در تلاطم اشک در چشمانش موج می زند .با صدای بلند فریاد می زنم تا همه صدایم را بشنوند من طاقت اشکهایت را ندارم پرواز می کنی و اوج می گیری بال هایت مانند ستارگان درخشان است آنقدر دور می شوی که دیدنت غیر ممکن می شود.
باز نخواهی گشت ایت به وضوح آینه روشن است
کاش فردایی در کار نباشد
من همانم که به هنگام وداع بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زده بود تو نمی دانستی که من با چه دلهره ای ثانیه ها را سپری می کنم در آن وقت هیچ نمی خواستم فقط یک خواهش کوچک کاش دیدار ما یک ثانیه بیشتر بود کاش لحظات بیشتری نگاهت می کردم .
نکند صورت مهربانت را فراموش کنم صورتی که فقط برای من مهربان بود و برای دیگران نشانه ی غرور و سرشار از قدرت اما برای من جز مهر و محبت معنای دیگری نداشت تو تمام احساساتت را درون چشمانت
ریخته ای
بغض گلویت را می فشارد اما اشکهایت را پنهان می کنی .
هنوز باور نمی کنم که تو رفته ای و مرا با کوله باری از غم تنها گذاشته ای از رفتنت شش روز گذشته است اما من هنوز خاطره ی روز اول را مرور می کنم که چطور بی اختیار اشکهایم دفترم را خیس می کرد .
تو نمی دانستی اما این دفتر مطعلق به تو بود و من تمام احساساتم را در آن نوشته بودم احساساتی که شاید در حضورت قابل بیان نبود .
آخرین برگ این دفتر نیز نوشته شد
دیدار به قیامت
ما محکوم به زندگی هستیم تا شاهد مرگ آرزوهایمان باشیم
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ... تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
شنیدی می گن دل به دل راه داره همیشه وقتی 2 نفر یه احساس مشترک رو با هم بیان می کنن می گن دل به دل راه داره حالا من با یه دنیا آرزو به تو فکر می کنم شاید بیشتر ثانیه های زندگیم اینطوری سپری بشه یعنی این همه که من به فکرتو هستم توهم فقط یک ثانیه فقط یک ثانیه به فکره من هستی یعنی درسته که دل به دل راه داره .....نه.........نه..... به نظر من که اینا همش حرفه
ولی حالا شاید.............
همیشه برای رسیدن به چیزی که خیلی دوسش داری تلاش می کنی اما وقتی بهش میرسی بعضی وقتا قدرشو نمی دونی
خیلی وقتا پیش امده که دلت چیزی رو می خواد که نداری کاش تو این وقتا به فکر اون چیزایی که داری هم باشی
همیشه سعی کن قدر اون چیزایی رو که داری بدونی که یه وقت به چیزایی تبدیل نشن که آرزوی دوباره داشتن شونو داشته باشی
گاهی در زندگیت چاه های سر باز می کنن که با هیچی پر نمیشن.
عمیق ترین چاههای که می تونی تصور کنی...
و این بزرگترین خلاء زندگی ت میشه.
این عقوبت کدام گناهه؟؟؟
اگه تاوان اون اشتباه شکستن من بود؛ من که شکستم
نه یک بار نه ده بار نه صد بار
هر بار که خواستی شکستم
آهای تویی که میگی خدایی
این همه اندوه برای ارضای تشنگی قدرتت کافی نیست؟؟؟
مگه نگفتی به هرکسی به اندازه توانش سختی میدی؟! پس چرا خلف وعده میکنی...؟
از دستت به کجا دادمو ببرم؟؟؟
کی بهت این اجازه رو میده که به یکی موجودیت بدی،
بیاریش توی این وحشتکده خراب آباد،
تا جایی که بتونی عذابش بدی،
که چی؟ که اثبات کنی قدرتتو؟؟؟؟؟؟
مگه آدما بازیچه ی نمایش تو هستن؟؟؟
در زندگی شاید چیزای مسخره زیاد باشن ولی
مسخره ترین رسم، خود زندگیه...
بدرود ای مسافر جاده های تنهایی بدرود ای قایق به گل نشسته
بدرود ای درخت خشکیده بدرود ای قطره ی نباریده بر زمین
ای گل بو نشده ای حرف های نزده
ای رازهای نگفته
بدرود ای غصه های من ناراحتی ها و افسردگی هایم
ای نوشته های پاره شده
ای کارهای نکرده
ای پشیمانی ها
ای حسرت ها ای افسوس ها
دیگر همه چیز تمام شده پایان این قصه منم من که در هیاهو و تلاطم پرواز کردم و اوج گرفتم و همه را شاد کردم من که کسی از دردهایم خبر ندارد ولی همیشه غمخوار دیگران بودم ولی حالا چه حالا چه که دیگر امیدم را از دست داده ام وتنها با یک ضربه ی کوچک خواهم شکست
من دیگر توان ماندن ندارم
اشتراک