بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 4
سایه ات را تا بی نهایت دنبال میکنم تو در بی کرانه آسمان به
دنبال گمشده ات میگردی و من به دنبال تو
تو به امید او زنده ای و من به خاطره تو همه جا را زیره پا گذاشته ام
تو نیم نگاهت را از من پنهان می کنی اما
ای کاش میدانستی که من به امید همان نیم نگاه تو که برای من نقش ستاره ی
هالی را داشت زنده ام چشم هایم را میبندم
بر روی چمن ها دراز می کشم تو خسته ای خسته از این همه رنج خسته
از این همه تنهایی خسته از حرف های خاک
خورده اما من ناامیدم ناامید از این دنیا آری من از دنیا ناامید شده ام
نسیم بهاری صورتم را نوازش می کند
تو کمی جلو تر بر روی زمین نشسته ای و به اطراف می نگری نگاهت
را دنبال می کنم به آسمان خیره شده ای
نه…….نه……….چشم هایت را بسته ای فاصله ات از من زیاد است
چشم هایم را تنگ و تنگ تر می کنم تا
بتوانم به درستی نگاهت کنم هنوز نمی دانم به دنبال چه هستی و چرا؟
کمی جلو می آیم چشم هایت را باز
می کنی و به من خیره می شوی تو به من خیره شده ای و من بی خبر از
همه جا با چه دلهره ای قدم بر
می دارم و به سویت می آیم تو به من لبخند زدی و از جایت بلند شدی
یکباره بر سر جایم میخ کوب
شدم تو به سوی من آمدی………من بی اختیار عقب عقب رفتم
تو باز جلو آمدی و من باز
از تو دور شدم همه جا را سکوت فرا گرفته بود ناگهان همه به آسمان
خیره شدند و انگشتهای خود
را به سوی آسمان دراز کردند
ستاره ای در آسمان چشمک
زد آری این همان ستارهی
هالی
است.
اشتراک