بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 4
من همانم که به هنگام وداع بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زده بود تو نمی دانستی که من با چه دلهره ای ثانیه ها را سپری می کنم در آن وقت هیچ نمی خواستم فقط یک خواهش کوچک کاش دیدار ما یک ثانیه بیشتر بود کاش لحظات بیشتری نگاهت می کردم .
نکند صورت مهربانت را فراموش کنم صورتی که فقط برای من مهربان بود و برای دیگران نشانه ی غرور و سرشار از قدرت اما برای من جز مهر و محبت معنای دیگری نداشت تو تمام احساساتت را درون چشمانت
ریخته ای
بغض گلویت را می فشارد اما اشکهایت را پنهان می کنی .
هنوز باور نمی کنم که تو رفته ای و مرا با کوله باری از غم تنها گذاشته ای از رفتنت شش روز گذشته است اما من هنوز خاطره ی روز اول را مرور می کنم که چطور بی اختیار اشکهایم دفترم را خیس می کرد .
تو نمی دانستی اما این دفتر مطعلق به تو بود و من تمام احساساتم را در آن نوشته بودم احساساتی که شاید در حضورت قابل بیان نبود .
آخرین برگ این دفتر نیز نوشته شد
دیدار به قیامت
اشتراک