بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 4
سوزان خاطراتم را تا نماند یادی از من
خودت گفتی نمی خواهی بدانی حالی از من
نمی خواهم نمی خواهم برو با خاطراتت
نمی خواهم بماند یادی از تو یا که از من
نمی دانم چرا رفتی و دل کندی تو از من
بسوزان خاطراتم را تا نماند قابی از من
خودت گفتی نمی خواهی بماند تاری از من
نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم از تو یادگاری
نمی خواهم بدانم با تو بودم روزگاری
نمی دانی ولی حال و هوایت
کنار پنجره جا مانده اینجا
نمی دانی ولی طرز نگاهت
به روی آینه جا مانده اینجا
بسوزان خانه ام کاشانه ام را
خودت گفتی نمی خواهی بماند یادت اینجا
ندانم من ندانم من
چرا قلبم هواییست
ندامن من چرا تاب و توان زندگی نیست
بسوزان قلب نازک تر ز برگم
خودت گفتی نمی خواهی بماند عشقی از من
اشتراک