سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 9161

  بازدید امروز : 3

  بازدید دیروز : 0

ساده می گویم

 
[ و به یکى از یاران خود فرمود هنگامى که او از بیمارى شکوه نمود . ] خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند ، چه در بیمارى مزدى نیست ، لیکن گناهان را مى‏کاهد و مى‏پیراید چون پیراستن برگ درختان ، و مزد درگفتارست به زبان ، و کردار با گامها و دستان ، و خداى سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک بنده هر بنده را که خواهد به بهشت درآورد . [ و مى‏گویم ، امام علیه السّلام راست گفت که در بیمارى مزد نیست ، چه بیمارى از جمله چیزهاست که آن را عوض است نه مزد چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتى است که از جانب خدا بر بنده آید ، چون دردها و بیماریها و مانند آن ، و مزد و پاداش در مقابل کارى است که بنده کند ، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأى رساى او اقتضا کند آن را بیان فرمود . ] [نهج البلاغه]
 
نویسنده: نرگس ::: پنج شنبه 85/5/26::: ساعت 9:41 صبح

ثانیه های رفته ام با حرف های نزده در آمیخته است

و باعث می شود که جز بازنده چیز دیگری نباشم

گذشته ها برای من نقش کاووس را دارد

که در تمام لحظه ها مرا یاری می کنند

برای خلاصی از آن ها هر کاری کرده ام

اما

تنها کار ممکن شروع دوباره است

این چیزیست که از آن می ترسم

در تمام لحظه ها خیالم با تو بودن بود

اما امروز ترسم از دوری توست

هیچگاه به تو نگفتم

اما

دفترم از نامت ستاره باران است

یار همیشگی نبودی اما

حضورت هم برای من حس قشنگی داشت

حالا دیگر زمان آن رسیده است

که بفهمی من با تو بودن را به داشتن تمام دنیا ترجیح

می دهم

اما به شرطی که فقط مال من باشی

در غیر این صورت

شروع دوباره خواهم کرد

و غروبم در کنار تو

طلوعی در جای دیگر است

نه.........نه.......نه

من

نمی توانم

 

هنوز هم مانند گذشته دوستت دارم


 
نویسنده: نرگس ::: سه شنبه 85/5/24::: ساعت 9:54 صبح

دیروز باز دلم هوایت را کرده بود مانند هم اکنون که بی تاب دست های گرمت هستم.

بی تاب نگاهت و بی تاب خنده های شیرینت.

شیرینی این لحظه ها فراموش شدنی نیستزیرا تو عزیزترین هستی منی و کسی که قشنگ ترین لحظه ها را

می سازی.

نمی دانم به خاطر داری یا نه اما زمانی بود که از دنیا و تمام موجودات آن بی زار بودم .

همه را به یک شکل می دیدم و هیچ کس برایم قابل اعتماد نبود .

از نظر من همه مثل هم بودند اما زمانی که تو آمدی دیگر همه ای وجود نداشت تنها تو بودی که بهترین خطابت می کردم .

آن روز که مرا تمام هستی خود نامیدی به خاطر دارم تو به من لبخند زدی و با تمام وجد احساس خود را بیان کردی.

در آن لحظه با خود گذشته ام را مرور می کردم و اینکه دنیا همیشه هم به نیست .

در کنار تمام بدی ها خوبی هایی هم هست که فقط کافی ست درکشان کنی.

آن زمان بود که فهمیدم زمانی که خدا می گوید ........نه...... یعنی باید صبر کنیتا چیزی بهتر از آنچه می خواهی به تو بدهد.

 

پس صبور باش

 


 
نویسنده: نرگس ::: دوشنبه 85/5/23::: ساعت 11:16 صبح

کی بود می گفت ستاره ها زیادن

کی بود می گفت عاشقا بی قرارن

مگه نگفتی آسمون آبیه

مگه نگفتی دلت دریاییه

تنهایی همه ما سیاهه

اما ماله تو آبیه آبیه

تو بودی که شروع کردی سرابو

تو بودی که نوشتی قصه ها رو

گفته بودم همه ی اینا خیاله

نگفتم دل نبند همش مهاله

یادت نره دنیا همش همینه

تمام لحظه ها قشنگ ترین

بیا و یک باره دیگه طلوع کن

بازم بیا از سر خط شروع کن

 

 


 
نویسنده: نرگس ::: یکشنبه 85/5/22::: ساعت 10:45 صبح

سوزان خاطراتم را تا نماند یادی از من

خودت گفتی نمی خواهی بدانی حالی از من

نمی خواهم نمی خواهم برو با خاطراتت

نمی خواهم بماند یادی از تو یا که از من

نمی دانم چرا رفتی و دل کندی تو از من

بسوزان خاطراتم را تا نماند قابی از من

خودت گفتی نمی خواهی بماند تاری از من

نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم از تو یادگاری

نمی خواهم بدانم با تو بودم روزگاری

نمی دانی ولی حال و هوایت

کنار پنجره جا مانده اینجا

نمی دانی ولی طرز نگاهت

به روی آینه جا مانده اینجا

بسوزان خانه ام کاشانه ام را

خودت گفتی نمی خواهی بماند یادت اینجا

ندانم من ندانم من

چرا قلبم هواییست

ندامن من چرا تاب و توان زندگی نیست

بسوزان قلب نازک تر ز برگم

خودت گفتی نمی خواهی بماند عشقی از من

 


 
نویسنده: نرگس ::: شنبه 85/5/21::: ساعت 12:8 عصر

دستهایم را بگیر تا دوبار ه زندگی را آغاز کنم

تا دوباره صبح را با طلوع خورشید شروع کنم

تا در شب ستارگان را بشمارم

دستهایم را بگیر و مرا از مردابی که برای خلاصی از آن دست و پا می زنم نجات بده

دستهایم را بگیر تا باز به دنبالت بدوم

تا باز شادی ام را با تو تقسیم کنم

و در ناراحتی ها تو را در کنار خود حس کنم

دستهایم را بگیر تا فقط یک بار دیگر طعم شیرین زندگی را بچشم

تا دوباره از زیبایی های زندگی با تو بگویم

تا دوباره با هم پرواز کنیم

تا آنجا که دیگر کسی توان دیدن ما را ندارد

تا آنجا که فقط من هستم و تو

کمکم کن

کمکم کن تا قشنگی ها را قشنگ تر کنم

چه باشی چه نباشی زندگی گذران است

و دنیا زیبا

اما بمان تا زیباترین باشی

اگر بروی باز هم منتظرت خواهم ماند

اما روزها منتظرت نمی مانند

باور کن دوستت دارم

شاید فردایی نباشد پس ثانیه ها هم با ارزش است

 

کاش روزی مرا باور کنی

 


 
نویسنده: نرگس ::: یکشنبه 85/5/15::: ساعت 3:4 عصر

 چون ساقر جون درخواست عکس کرده بودن من تمام عکسای این وبلاگو که از امروز گذاشتم به ساقر آجی گلم تقدیم می کنم.

 


 
نویسنده: نرگس ::: شنبه 85/5/14::: ساعت 1:48 عصر

گفته بودی که یک روز خواهی رفت چرا باور نکردم؟؟؟

گفته بودی که مرا با خاطراتت تنها خواهی گذاشت چرا باور نکردم؟؟؟

گفته بودی که عشقم بک طرفه است چرا باور نکردم؟؟؟

گفته بودی هیچ گاه به من فکر نکرده ای چرا باور نکردم؟؟؟

..............

به تو گفتم اگر بروی دنبالت نمی آیم...خندیدی!!!

گفته بودم که با کارهایت مرا از خود می رانی...توجهی نکردی!!!

...............

خدایا

.....

درست است که امروز تنهایم

درست است که او مرا تنها گذاسته است

درست است که مرا باور نکرد

........

اما

........

تو همیشه نگه دارش باش

 


 
نویسنده: نرگس ::: چهارشنبه 85/5/11::: ساعت 5:36 عصر

ساعاتی دیگر هم گذشت هنوز منتظرم تا شاید از تو خبری شود. دیگر از دست کارهایت خسته شده ام. مگر هر انسانی چقدر توان و تحمل دارد که تو با من چنین می کنی تا کی باید صبر کنم تا به قول خودت مرا درک کنی

تا کی باید صبر کنم تا شاید روزی خبری از ما بگیری ؟؟؟

چه صادقانه دوستت داشتم چه بچه گانه بهت دل بستم چه بی رحمانه منو تنها گذاشتی چه ابلهانه به دنبالت دویدم و چه ساده از کنارم گذشتی...

دیگر نمی دانم کدام کارم اشتباه بوده است اما می دانم که تو سرشار از اشتباهی...من عاشقت بودم .

عاشق زیبایی و صداقتت.

تو بی ریا و پاک بودی و من این را دوست داشتم.

اما دیگر این طور نیست آن روزها رفته است و تو مرا با یک دنیا مهربانی که از اولین روزهای آشناییمان با خود تا به امروز کشان کشان حمل کرده ام تا نکند روزی فراموش کنم که تو هم روزی یک انسان پاک و صادق بودی  تنها گذاشته ای

و اما امروز جز یک انسان مغرور که خود نیز نمی داند از زندگی چه می خواهد چیزی در مقابلم نیست.

اما هنوز یک چیز باقی مانده است چشمانت هنوز هم برق گذشته را دارد و مرا با نیاز و سرشار از عشق نگاه

می کند .

 

 

هنوز هم دوستت دارم:چه عاشقانه
 
نویسنده: نرگس ::: چهارشنبه 85/5/11::: ساعت 2:13 عصر

بیا وببین امروز که بی توام چقدر خسته ام    

بیا و ببین امروز که بی توام در گوشه ای نشسته ام

بیا و ببین که اگر دل شکسته ام از دوری توست

اگر نگاهم به آسمان است به خاطر توست

من آرام آرام به سویت می آیم ولی شاید با هر قدم از تو دورتر می شوم

من با نگا ه هایم تو را می طلبم ولی شاید با چشمانم تو را از خود دورتر می کنم

 

 

کاش یک روز با من باشی


 
نویسنده: نرگس ::: چهارشنبه 85/5/11::: ساعت 2:13 عصر

آسمونی آبیه که تو توش پرواز کنی

زمینی قشنگه که تو توش راه بری

گلی خوش بوئ که تو بوش کرده باشی

درختی پر محصول که تو از میوش خورده باشی

مهربانی زیباست اگه تو مهربون باشی

صداقت قشنگه اگه تو راستگو باشی

قدرت خوبه اگه تو قوی باشی

سخاوت خویه اگه تو سخاوتمند باشی

اون عشقی قشنگه که مال تو باشه

 

اون تویی قشنگه که مال من باشه


 
   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

بایگانی

 

اشتراک